رویای خیس
دنبال چه هستی؟خودت را دیده ای؟آری بسوزانم و بشکان و مرا اذیت کن.....
نظرات شما عزیزان:
من همان هستم که دلم زمستان است
خورشیدم نمی خندد در این بهار که تو در آن مستی و خوشنود.....من که باغ و بهارم پژمرده و پای امیدم فرسوده و نوره چشمانم آرامیده اند.
چتر وحشت را ببند چون من را به آسمان نوید داده بودی نه وحشت...
نشناختیم؟
من همان که در حصاره حیرت زندانی ام ، در غبار غربت قربانیم ، با روح کودکانه ام پیر شده ام ،یک عمر به عشقت زانوی تسلیم فرود آوردم.....در هوای نفست مرحم آویختم گرچه بر زخمانت بر دلم کاریست...طوماره زندگانیم بر اساس قصه های پریشانیست و هوای دلم در حده هوای طوفانیست...
Power By:
LoxBlog.Com |